loading...
داستان
عبدالصمد بازدید : 28 شنبه 29 مهر 1391 نظرات (2)
سعی نکن بفهمی کدوم ستاره قشنگ تره ،سعی کن بفهمی پیش کی قشن ترین ستاره ایاین بار تو بگو دوست دارم اسمون گفته ام به زمین نیاید

عبدالصمد بازدید : 32 پنجشنبه 13 مهر 1391 نظرات (0)
عاقبت در یک شب تاریک سرد
عمر بی حاصل به پایان میرسد
روح من پر میکشد در آسمان
فصل خاموشی چه آسان میرسد
صوت قرآن و دعا در خانه اي
رخت مشکی بر تن یاران
شیون و اشک است وفریاد است
در کنار پیکر بی جان من
خون رگها میشود خشک و سیاه
یک کفن پیچیده اطراف تنم
تا ابد یک قبر تاریک و سیاه
میشود تا روز محشر مدفنم
واژه ی عشق ومحبت در جهان
قصه بود و حرف بی مفهوم بود
جای اشعار پر از احساس وعشق
در فضا آواز جغدی شوم بود
زندگی روی خوشی برمن نداشت
در جوانی شد همه مویم سپید
عمر من در خواب غفلت طی شده
تا زمان مرگ وخاموشی رسید
بر مزارم حک شده نام پدر
غصه و افسردگی و ماتم است
اسم مادر حک شده در آن طرف
نام او هم غصه، یا شاید غم است
در میان قبر تاریک و سیاه
میشود در عاقبت جسمم غبار
یادم اما بین یاران زنده است
قطعه ی شعرم بماند یادگار

عبدالصمد بازدید : 25 پنجشنبه 13 مهر 1391 نظرات (0)
سلام.جناب.وزيرمبلق.دوميليون.پانصدهزارتومان.بمسكن.روستائ.سال.نوداضافچندي پيش جوكي به زبان انگليسي در دنياي نت زاده شد ! كه نكات ارزشمندي را در خصوص سياست هاي رسانه هاي آمريكايي در بر داشت ترجمه فارسي جك به شكل زير است
مردي دارد در پارك مركزي شهر نيويورك قدم ميزند كه ناگهان ميبيند سگي به دختر بچه اي حمله كرده است.
مرد به طرف آنها مي د

عبدالصمد بازدید : 30 پنجشنبه 13 مهر 1391 نظرات (0)
دخترك، «پسر برتر از دخترآمد پدید»
پسر جمله را گفت و چیزی ندید
نگو دخترک با یکی دسته بیل
سر آن پسر را شکسته جمیل
بگفتا:«جوابت نباشد جز این
نگویی دگر جمله ای این چنین
!وگرنه سر و کار تو با من است
که دختر جماعت به این دشمن است.»
پسر اندکی هوشیاری بیافت
سرش چون انار رسیده شکافت
پسر گفتش:«ای دختر محترم
که گفته که من از شما بهترم؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
که دختر جماعت به کل برتر است
ز جن تا پری از همه سر تر است
پسر سخت بیجا کند،مرگ بید
که برتر ز دختر بیاید پدید!»
پس آن ضربه خیلی نشد نابه جا
که یک مغز معیوب شد جابه جا

عبدالصمد بازدید : 27 چهارشنبه 12 مهر 1391 نظرات (0)
خدا ،در سرزمین من، خدا را در ریش و جا نماز میبینند، فاحشگی را در خنده های بی غرض و معصومانه دختران، سادگی و پاکی را در بستن آخرین دکمه پیراهن، و عشق را، منشا پلیدی و گناه...ῙῘ!Ῐ

عبدالصمد بازدید : 34 چهارشنبه 12 مهر 1391 نظرات (1)
زندگي، کاش میشد گوشه ای از زندگی نوشت!!
خدایاخیلی خسته ام،
فردابیدارم نکن...!

عبدالصمد بازدید : 23 چهارشنبه 12 مهر 1391 نظرات (0)
نفس. ^نفس میکشم تا به جای مرده ها خاکم نکنند.اینکونه است حال من...خدایا ساده از خطا هایم بگذر همانطور که ساده از آرزوهایم گذشتی...
عبدالصمد بازدید : 28 جمعه 07 مهر 1391 نظرات (0)
غزل غزل به یاد تو قدم قدم فدای تو نفس نفس برای تو منم در انتظار تو           بگو چی شد ک قلبت خالی شد از حضورم /مگه باهات چه کردم که می شکنی غرورم  دم هر چه رفیقه گرم هر چی نارفیقه خم روی هر چی بیمرامه شم برای دشمنان زلزله بم زیر چشم بد خاهات همیشه نم انشالله نبینی غم      
عبدالصمد بازدید : 32 چهارشنبه 05 مهر 1391 نظرات (0)
بگرد پیش اون زن اولت چون او فکر که ابن سعید تا حالا پیش زن اولش بود ابن سعید هم رفت که برود پیش زن اولش به او جا رسید در زد زن پرسید کی ابن سعید جواب داد منم در را باز نکرد پیش اون زنت که دوسش داری تا حالا پیش بود نسب شب امدی که خرپات من گوش کنم ابن سعید هم مجبور شد برود در مسجد بخوابد این اولین شبی بود که ابن سعید زودتر از ابن ظفر به مسجد امد شب بعدی هم که ابن سعید شب گذاشته پیش هیچ یک از زناش نبود هر دوشان گفتند برود پیش هما زنی که دیشب پیشش بوده دوباره رفت به مسجد شب در ان گذراند این روال تکرار شد در یک صبح که ابن ظفر فهمید ابن سعیددیگر باید بداند دلیل صبح زود امدن او چه بود دفت از او پرسید ابن سعید هم گفت فهمید چون زنها شب او به خانه را نمی دهند واز ابن ظفر خواست را نجات یافت از این وضع را به او نشان دهد ابن ظفر هم گفت باید زن دومی که گرفته طلاق دهد
عبدالصمد بازدید : 30 چهارشنبه 05 مهر 1391 نظرات (0)
در ایام قدیم دوتا مرد در شهر بغداد زندگی می کردند اسم یکی ابن سعید بود اسم دیگرابن ظفر هروز صبح ابن سعید می امد مسجد می دید ابن ظفر زود تر از او امد ابن سعید می خواست در عبادت خدا از ابن ظفر سبقت بگیرد و به بخاطر همین هر شب تصمیم می گرفت که زودتر از ابن ظفر صبح به مسجد برود هر چه او زودتر میامد می دید ابن ظفر زودتر امده ابن سعید سر از راز ابن ظفر در بیاورد که چطور زود تر از او می اید به مسجد بخاطر همین رفت از او بپرسد ابن ظفر در جواب ابن سعید گفت اگر می خواهی زودتر از من به مسجد بیای یک زن دیگر هم بگیر ابن سعید هم خیلی دوست داشت بداند دوتا زن گرفت چطور می تواند باعث زود امد او به مسجد می شود رفت یک زن دیگر گرفت یک شب که ابن سعید دیر به خانه رفت می خواست برود خانه زن دوم دفت در را زد زن هم پرسید کی هستی ابن سعید گفت منم زن دوم گفت تا این وقت شب پیش اون زنت بودی برگرد

تعداد صفحات : 2

درباره ما
داستانهای روز -اس م اس های بروز
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    ایا مایلید داستان های خود در سایت ما قرار دهید؟
    ایا مایلید داستان های خود در سایت ما قرار دهید؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 16
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 13
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 5
  • بازدید کلی : 1,075